عاشق عشقم
نويسندگان

 

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
...
پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ حرف مُفت ، سرم را شکسته اند .....                                                                       
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌ پیغامی،
... میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند،
چیزی نمی‌خواهد !
و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی ،
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟
نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟
جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی .....

پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش با من .
سیه زنجیر گیسو بازکن ، دیوانه اش با من

که می گوید که مِی نتوان زدن بی جام و پیمانه ؟
شراب از لعل گلگونت بده پیمانه اش با من
...
ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه
تو مجنونم بکن از عشق خود ، دیوانه اش با من

بگفتم صید کردی مرغ دل نیکو نگه دارش
سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من

ز ترک مِی اگر رنجید از من پیر میخانه
نمودم توبه زین پس رونق میخانه اش با من ...

من اگر عشق ندیدم هرگز ،

من اکر شوق وصالت نچشیدم هر روز

من اگر بی می و باده به شبان بوده ام اندر حسرت
...
دل من هر نفسش فکر تو بود .

و لبم هر دمش اینجا که تو را می خواند

تشنۀ بوسه ای از جام می و لب هایت

باده ای ارزان کن ،

باده ای زان دو لب گلگونت

به من مست خرابات بدار،

و مرا گرم در آغوش فشار

و مرا تا به ابد غرق نما در می نابت ساقی

تو مرا ساغر عشق

تو مرا ساغر شور

تو مرا ساغر شوق و ملکوت

تو مرا عاشق باش ....

روزی از این روزها من غرق می ،

روزی از این روزها من غرق شوق ،

و شبی تا به سحر غرقه به اشک
...
سالیان است مرا خلق به لبخند ببینند و به شادی و نشاط

لیک سیل است درونم که ز غم

و به پهنای دلم مردابی است

همه اندوه،

همه آه ،

کاش می شد که شبی تا به برم بازآیی

روزهایم چون شب ،

شب هایم همه آه

همه اندوه و نیاز

همه زاری ،

همه دلتنگی تو ،

لاجرم روز بباید که گداخت !

و چنان شعله و اخگر افروخت ،

بی سبب نیست که در حلقۀ یاران همه خندان باشم .....

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پر طاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟
گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل‌ به ‌گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

 

رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که نا تمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم

عاشقت خواهم ماند بی نیاز از دنیا
من در این کوی غریبانه فدا خواهم شد
چشمهایم را به کسی باز نخواهم کرد تا تو از راه رسی
ای دو چشمت دریا چشم من کم نور است
دل ما را طلبت همچنان پرشور است .....
همچنان منتظرت خواهم ماند
دل خود را به کسی نسپارم
نه به جنگل،نه به دریا،نه به ابر
با بیگانه چنین و چنان خواهم شد
تا کنم چشمانم هدیه بر چشمانت
منتظر در طلبت،جان ما قربانت.

 

رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح

بیرون فتاده بود یکباره راز ما

 

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

"   گفتمش همدم شبهایم کو؟

تاری از زلف سیاهش را داد

گفتمش بی تو، چه می باید کرد؟

عکس رخساره ی ماهش را داد

وقت رفتن همه را می بوسید !

 به من از دور نگاهش را داد

یادگاری به همه داد و به من ،

انتظار سر راهش را داد   "

تصاویر زیباسازی نایت اسکین
[ پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ] [ 15:49 ] [ helia ]
درباره وبلاگ

عاشقتم هلیااااا
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 59
بازدید ماه : 424
بازدید کل : 75965
تعداد مطالب : 89
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1




کد آهنگ
عکس عاشقانه.شکلک برای وبلاگ

برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب